-
مخلوق بیستم : پایان...
14 آبان 1389 19:08
You all must stand together now Or one by one you fall for all these days you stood by me i love you all Ozzy Osbourne - Scream - I love you all با اندکی تغییر D: نمیدونم الان این یکی رو چه جوری شروع کنم، اول رک میرم سره اصل ـه موضوع، دیگه کار ـه این بلاگ تموم شد، دیگه نمی نویسم هر چند که چرت و پرت مینوشتم و همچین حرف...
-
مخلوق نوزدهم : من خود تو هستم!!
11 آبان 1389 10:08
من حقیقت تو هستم که دروغ می گویم من بهانه های تو هستم من درون تو هستم،چشمهایت رو باز کن من خود تو هستم هر روز دارم آدم هایی رو میبینم که حرف از شعور و فرهنگ، از بزرگی و درستی میزنن ولی خودشون هستند که آدم با دیدنشون فقط تاسف میخوره، تاسف میخوره که چرا آدم باید از خودش فرار کنه. میبینم آدمی رو که وقتی توی جمعی نشسته از...
-
مخلوق هجدهم : میشه این سیم زندگی رو قطع کنید؟!
2 آبان 1389 20:57
نمیتوانم زندگی کنم نمیتوانم بمیرم درون خودم حبس شده ام تاریکی اطرافم رو فرا گرفته، تنها چیزی که در این جهنم میبینم ترس ـه، به شکل های مختلف. مردمی رو میبینم که از ترس از دست دادن بعضی چیزها حاضراً زندگی هایی رو فدا کنن، خودم رو میبینم که از ترس مشکلات جامعه، مرده بودنم رو پذیرفتم. مردمی رو میبینم که از ترس برای بدست...
-
مخلوق هفدهم : اون سوزن رو از دستش بگیر
26 مهر 1389 17:08
یه نگاه به دور و بر خودم میندازم چی میبینم؟ یه عده آدم که دارن زندگی ـشون رو به میگذرونن. یه نگاه به خودم میندازم چی میبینم؟ یه موجود که وقتی خودشو توی آینه میبینه تنها فکری که به ذهنش میرسه اینه که تف کنه روی آینه. یه آدمی رو میبینم که نه خودش برای خودش ارزشی قائله ، نه کسی اونو آدم حساب میکنه. یکم بیشتر به زندگیم...
-
مخلوق شانزدهم : قدم های آخر
23 مهر 1389 18:08
یه تبر توی کمد ـم پیدا کردم، خیلی سال پیش خریده بودمش، ولی فکر کنم الان بیشتر بکارم میاد. دلم میخواد صبح که دارم میزنم از خونه بیرون برش دارم، برم آدم هایی رو که دارن منو و اطرافم رو به گه میکشن بزنم. برم جلوشون وایستم بگم از زندانی که یه عمر برام ساخته بودید، زندانی که بدن و ذهن منو در خودش گرفته بود، زندانی که زندگی...
-
مخلوق پانزدهم : حس مخصوص من
20 مهر 1389 22:23
یه حس بی نام دارم، شاید بتونم برای خودم ثبتش کنم، اسمش رو میزارم حس مخصوص من. یه حسی یه که هر کسی نمیتونه باهاش زندگی کنه. یه حسی یه که وقتی با تنهاییت قاطی میشه هیچ چیز نمیتونه جلوشو بگیره ، به جنون میرسی، دلت میخواد یه آدم تنهای روانی باشی، هیچی دور برت نباشه، یا حتی بهتر، اصلاً نباشی. یه حسیه که وقتی داری توی...
-
مخلوق چهاردهم : این منم؟!
18 مهر 1389 18:20
این فردی که من بهش خیره شدم کیه؟ آینه فرد دیگری رو نشان میدهد وقتی که میرم جلوی آینه وای میستم یه موجود دیگه ـی رو بهم نشون میده ، یه آدمی دیگه یا شاید یه حیوون دیگه. هرچی که هست ، من نیستم. یه موجودی رو بهم نشون میده که هر روز داره توی یه چرخه زندگی میکنه، امروزش با دیروزش تفاوت نداره، هر روز کارهای تکراری دیروزش رو...
-
مخلوق سیزدهم :پول بده ، پول قبر بده!!!!
16 مهر 1389 19:05
یه مدتی هست که دارم میام اینجا و مینویسم خیلی وقتها که به نوشته های خودم نگا میکنم یاد موضوعاتی میوفتم که موقعی که داشتم می نوشتم شون اعصابم رو خرد کرده بودن یا خلاصه یه جوری گند زدن به روز ما که من اومدم اینجا و نوشتم. تو این مدت خلاصه از همه چی که باعث اذیت ام شده بود گله کردم و حرفمو تا حدودی زدم ، اما یه چند روزه...
-
غیر از مخلوق 2
15 مهر 1389 18:35
اول از همه به خاطر این همه دیر آپدیت کردن و گشادی خودم از همه دوستانی که خرعبلات منو میخونن واقعاً معذرت میخوام ، یه چند روزیه سرم به کونم پنالتی میزنه و خلاصه هیچ کاری رو مثل آدم انجام نمیدم ، مثلاً میخواستم این متنی که الان دارم میزارم رو دیروز میذاشتم و امروز یه مخلوق دیگه اما خوب نشد. دوم هم از همه اونایی که میاید...
-
مخلوق دوازدهم : کی میتونه یه لگد محکم به کله من بزنه؟
13 مهر 1389 22:11
یکی منو از این ذهنم بندازه بیرون از این افکاری که نمیتونم ازشون خلاص شم، متنفرم سرت پر شده از صدا. صداهایی که مدام سرت فریاد میکشن. صداهایی که خیلی وقتها حقیقت رو میگن ولی جایی توی این جامعه ندارن. هر روز که میخوای از خونه بزنی بیرون باید باهاش دعوا کنی. هر روز از زندگیت رو که میخوای بگذرونی باید به جز همه مشکلاتت به...
-
مخلوق یازدهم : عینک دودی
11 مهر 1389 20:30
روزهای زندگی از آبی به خاکستری میروند روزهای زندگی دیگه مثل قبل نیست و همه چیز فرق کرده. روزهای خوبی که با دیدن چند تا از دوستان و یا حتی خوردن یه شیرینی دلت خوش میشد دیگه گذشته. دیگه هیچی ، هیچ احساسی در تو بوجود نمیاره. به قولی مثل یه سیب زمینی شدی. مثل این میمونه که یک عینک خاکستری رنگ به رو چشمات زدی ولی عینکه فقط...
-
مخلوق دهم : همه مخلوقات من
9 مهر 1389 20:49
اگر نمیتونم آزاد باشم ، مرگ میتونه منو با خودش ببره من مثل تو نیستم ، من برای مرگ درست شدم این مخلوق شامل عکسهایی میشه که من برای تمام مطالبی که اینجا گذاشتم کشیدم. همه طرح هارو رو هم قبل از شروع کردن این وبلاگ کشیدم. فقط مخلوق اول طرح نداره. فقط یه خواهشی دارم ، اول مطالب رو بخونید. بازگشت روزگار یا چرخش زندگی حقیقت...
-
مخلوق نهم : معلم محبوب من (ای جووووووووون)
5 مهر 1389 22:24
اول از همه بگم که دوستان اشتباه نکنید این مخلوق هم برای خودش شعر داره اما به خاطر اینکه شعرش رو اکثراً شنیدید و معنیش رو میدونید دیگه به همون شعر اخر متن اکتفا کردم. راستش شر و ور های زیاد برای گفتن دارم چونکه این طویله ما هم درش باز شده و ما از صب داریم توش به در و دیوار میدیم ، ولی این مطلب راجع به یک موجودیست که...
-
مخلوق هشتم : کسی میتونه به من یه دلیل بفروشه؟!؟
3 مهر 1389 19:57
پوچی وجودم را پر میکند تا به درد و رنج میرسم بعضی وقت ها به جایی میرسی که توان و تحملت هم نمیتونن کمکت کنن ، دیگه هیچ دلخوشی نداری ، هیچ دلیلی برای زندگی نداری. اولین روز تحصیلی این احمق : کله صحر ساعت 6 از خواب بیدار شدم و بعد از یه دوش گرفتن و کوفتوندن چهار تا لقمه گفتیم بریم ببینیم این روز اولی چه گُهی قراره میل...
-
غیر از مخلوق
1 مهر 1389 20:44
یه چند روزیه گشادیت ام خیلی اود کرده ، یه چیزی در حد در دبه ماست شده!!!!! امروز دیگه مخلوق ندارم ، ولی به اندازه زمان نوشتن همه ی اونها اوضام قاطیه. سه ماه تابستون تموم شد ، از شنبه باید برم طویله ، پیشه یه عده گاو و گوسفند دیگه ، یه خاک بر سر اشغالی هم بیاد مثلاً بهمون درس بده. بدترین قسمت امروز این بود که باید کارم...
-
مخلوق هفتم : نزن آقا نزن...
30 شهریور 1389 19:39
تمام زندگیم ، احساس تنهایی میکردم ، اینرو باور داشتم که من اشتباه هستم. سره کلاس شیرین دینی نشستی ، معلم محترم طبق معمول با توجه به اینکه مالیاتی واسه کــ.س شعر گوییهاش وجود نداره ، اون دهن محترم شو رو که امیدواری یه روز بتونی به شدت مورد عنایت قرار بدی باز کرده و از گناه های کرده و نکرده ی ما داره بهمون اخطار میده...
-
مخلوق ششم : چند لحظه گوش کن.
28 شهریور 1389 19:51
تو همون جا ایستاده بودی و فریاد میزدی میترسیدی که کسی به حرفات گوش نکنه یه روز مزخرف دیگه ، از صبح که از خونه میای بیرون هر طرف رو که نگاه میکنی کثافت و لاشی بازی مردم میبینی. همه دارن از پشت به همدیگه خیانت میکنن. از رفیق ها چند ساله گرفته که پول همو بالا میکشن ، تا افرادی که به خاطر یه مشت پول مزخرف زیر اب همرو...
-
مخلوق پنجم : جناب ، حق بنده رو که خوردید چه مزه ای بود؟!
27 شهریور 1389 20:38
این سکوت درون من کر کنندست موقع امتحانه و هیچی نخوندی ، ساعت 4.30 صبح پاشدی که یکم درس بخونی ، هوا سرده برای همین همونجا توی تختت کتاب رو از زیر تخت ور میداری و پتو رو میپیچی دور خودت شروع میکنی توی سکوت کر کننده درس خوندن ، به زور و سر هم کاری میرسی 2 تا فصل رو میخونی. صبحونه رو که کوفتوندی از خونه میزنی بیرون ، تو...
-
مخلوق چهارم : جهنم دوست داشتنی من ، بدن خودم
26 شهریور 1389 18:51
در درونم خطری برای خودم هستم در درونم زندانی خودم هستم توی جهنم شخصیم هستم بدنیا که میای ، هیچی نیستی ، هنوز پاکی ، فقط خودتی. بزرگتر که شدی با ذوق میری مدرسه تا چیزی یاد بگیری و به دانشت مثلاً اضافه کنی ولی یه جای کار میلنگه ، بعضی از مباحث رو دوس نداری ، نمیدونی چی هستن ، فقط میدونی برای تو نیستن. با دقت بیشتری به...
-
مخلوق سوم : حقیقت یا ذهن مزاحم
25 شهریور 1389 20:23
میشه یه درخواستی ازتون بکنم؟ میشه منو از دست خودم نجات بدید؟ رفتی تو مغازه داری با فروشنده حرف میزنی طرف هم اصرار داره تو رو خر فرض کنه و با دست گرفتن بحث خودش رو بالا بکشه جنسش رو بکنه تو پاچت ، دوباره شروع میشه ، یه صدای بلند تو کلّت ، سرت داد میزنه ، نمیتونی تحملش کنی ، بهت میگه احمق تو که میدونی یارو خر گیرت اورده...
-
مخلوق دوم : بازگشت روزگار و یا چرخش زندگی
24 شهریور 1389 19:52
اگر میتونستم روزهای زندگی رو به عقب برگردونم ، ایا ازشون به درستی استفاده میکردم یا دوباره همین راه رو میرفتم؟ صبح پا میشی ، میگی خب امروز چیکار کنم؟ امروز باید حتماً یه کار خاصی بکنم و بهتر بشم (آره خب) پا میشی مثل یه دبـــه ان میری دست و صورت رو میشوری ، اینه رو نگاه میکنی میگی اه!!!!! این که همین کثافت دیروزیه ....
-
مخلوق اول
23 شهریور 1389 22:25
مطلب قبلی بیشتر به صورت یه پیش در امد بود و مخلوقات این اشغال کله از اینجا تازه شروع میشه. خیلی دوست داشتم که مشکلاتی رو که از اول این تابستون داشتم بنویسم ، از مشکلات دنبال کار بودن گرفته تا سرِ کار رفتن به مدت 3-4 هفته به خاطر یه تلفن مسخره و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه که به قشنگی موفق شدن به هیکل بنده برینن و...
-
[ بدون عنوان ]
23 شهریور 1389 21:45
بعد از مدتها کلنجار رفتن با این کله مزخرفم بالاخره امروز تونستم رازیش کنم و بیام اینجا و برای اولین بار شروع به نوشتم کنم. نمیدونم از کجا شروع کنم میشه از همین روزهای تخـ می شروع کرد که هر روزش مثل روز قبله و توی چرخه ی روزمرگی گیر کرده هر روز مثل هم کسل کننده و مهمتر از همه هر روز تنهام. تنهایی شاید توی کله هر کسی یه...