مخلوق شانزدهم : قدم های آخر


یه تبر توی کمد ـم پیدا کردم، خیلی سال پیش خریده بودمش، ولی فکر کنم الان بیشتر بکارم میاد.

دلم میخواد صبح که دارم میزنم از خونه بیرون برش دارم،
برم آدم هایی رو که دارن منو و اطرافم رو به گه میکشن بزنم.

برم جلوشون وایستم بگم از زندانی که یه عمر برام ساخته بودید،
زندانی که بدن و ذهن منو در خودش گرفته بود،
زندانی که زندگی خیلی هارو به گند کشید،
زندانی که پایان خوبی نداره،
دارم فرار میکنم،

این قدم اخرمه.

اول پرتشون میکنم رو زمین بعد با تبر انقدر میزنم توی سر و صورت این حرومزاده ها تا چهرشون حتی قابل تشخیص هم نباشه،

همینطور که تبرم رو توی سر این از اشغال کمتر ها میزنم بهشون بگم :

اینا ضربه های همون حیوونیه که شما ها دارین به جامعه تحویل میدین،

اینا ضربه های یه دیوانست که تمام عمرش رو توی یه اتاق بسته گذرونده،

اینا ضربه های همون موجودیه که تمام افکارش رو، عقاید ـش رو ممنوع کردید،
اینا ضربه های خشم همونیه که اگه خفه خون بگیره توی این جامعه از سگ هم کمتره،
اینا ضربه های که برای زدن تک تکشون،یک عمر ثانیه شماری میکردم،

اینا ضربه های همون احمق ـیه که بهش میگفتید دیوانه،

اینا ضربه های این مرد دیوانست، این مرد مرده.
They keep me locked up in this cage
Can't they see it's why my brain says  Rage


Metallica - Master of Puppets - Sanitarium



پ.ن. : معذرت به خاطر تاخیر ها، چند روزه زیاد حال و حوصله ندارم.
پ.ن. : معذرت به خاطر اینکه طرح نذاشتم ، یه سری طرح هست که باید برم اسکن کنم ولی گشاد بازی در میارم.
نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 23 مهر 1389 ساعت 18:20 http://3aban.blogsky.com

سلام.

رفیق ٫ درک میکنم چی میگی...

ولی این هم راهش نیست... بلاخره باید یک فرقی بین تو و این بی شرف ها باشه....

خوب شما یه راه معرفی کن

بعضی وقتها فقط این راهها جواب میده

عاشق اون نقاشیه درباره ی وبلاگت شدم!

چاکریم :دی

ما بیشتر!
کو بقیه ی طرحات؟! درسته دیگه؟ طرحات! خودت زدی دیگه؟

هاا اره طرح های خودم بید

مه الکتریکی 24 مهر 1389 ساعت 20:28

مسئله ی تو باید ریشه یابی شه

یخمک 25 مهر 1389 ساعت 03:11 http://pizuri.blogsky.com

تبر خوب نیست ... با مشت بیشتر میشه لذت رو حس کرد !‌

یخمک 25 مهر 1389 ساعت 03:13 http://pizuri.blogsky.com

اون عکسه که تو یاهو دادی چی بود ؟ :-؟

چیز خاصی نیست
همینجوری نشستم درستش کردم ، نظر ندادی که مردک :دی

اما اگه بزنیشون قدم اخر حساب نمیشه! اگه من جای تو باشم میگم قدم اول!

چرا قدم اول؟!‌


چون به عنوان یه قاتل وارد مرحله جدیدی از زندگیت میشی! خصوصا اگه فرار کنی. حداقل از اینجوری زندگی کردن بهتره! هیجان داره!!!!

هااا قاتل فراری بودن هم باید جالب باشه :دی

فاطمه 29 مهر 1389 ساعت 14:49 http://www.feshghfa.blogfa.com

زندونی که منم الان توشم...ولی نمیفهمم...فقط سرخورده میشم...جرمم هم اینه که نمی فهمم

کاش این زندان فقط سرخوردگی داشت

زندانی که در دیوارش رو بعضی وقتها خودمون با حماقت خودمون میسازیم سرخوردگی کمترین بلایی که سرمون میاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد